برف - چارتار

بر رُخسار هر خورشیدی ، بی لبخندت ابری آمد

بی تو در من سروی خم شد ، در چشمانم حصری آمد

ای رویای بی تکرارم ، شعر تلخی در سر دارم

یادت رد شد ، برگی افتاد از افرایی

ایوان پر شد از تنهایی ، بادی خیزید و آرامید

برفی آشفته می بارید ، دستان هوا از بویِ تو پوچ

برگی افتاد از افرایی ، ایوان پر شد از تنهایی

دستان هوا از بویِ تو پوچ ، رفتی و بی رُخ عاشق تو

لحظه ی غم زده بی گذر است ، بر لب سرد ترانه هنوز

عادت خواهش بی ثمر است ، یادت رد شد

برگی افتاد از افرایی ، ایوان پر شد از تنهایی

بادی خیزید و آرامید ، برفی آشفته می بارید

دستان هوا از بویِ تو پوچ ، برگی افتاد از افرایی

ایوان پر شد از تنهایی ، دستان هوا از بویِ تو پوچ

 

 

چه بی قرار و دردمندانه تر از این

چـه آرام بـودم

و چـه بی قـرار شـدم

چـه بی قرار و دردمـندانه تر ایـن کـه

نمـی تـوانـم خـود را بـرای خـودم توضیـح بدهـم!

 

 

دلگیر از این مرداب

دِلـگـیر از ایـن مـُردابـَم مـن

از وقـتـی کـه تـــوش قـاصـدک دیـدم

چه دلمان بخواهد چه نخواهد

چـه دلـمـان بـخـواهـد، چـه دلـمان نـخـواهـد،

خــــدا

یـک وقـت هـایـی دلـش نـمـی خـواهـد...!

 

Without Music / بدون موسیقی

 

.Without music, life would be a mistake

friedrich nietzsche

بدون موسیقی، زندگی یک اشتباه خواهد بود.

فردریش نیچه

 

Snuff

Bury all your secrets in my skin

تمام رازهایت را در پوستم دفن کن.

Come away with innocence, and leave me with my sins

با بی گناهی از من دور شو و من را با گناهانم تنها بذار.

The air around me still feels like a cage

هنوز هم هوای اطرافم مثل زندان می ماند.

And love is just a camouflage for what resembles rage again

و عشق تنها استتاریست که هوس و هرزگی را نشان می دهد.

 

 

ادامه نوشته

Powerless

Ten thousand promises

Ten thousand ways to lose

 

 

تاوان

 

دلمان که میگیرد ، تاوان لـحـظـاتـی است که دل بستـه بـودیـم.

 

چشم بیمار

من به خال لبت ای دوست گرفتار شــدم 

 

چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شـــــــدم 

 

فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم 

همچو منصور خریدار سر دار شــــــــدم 



غم دلدار فكنده است به جانم، شــــررى 

كه به جان آمدم و شهره بازار شــــــــــدم 



درِ میخانه گشایید به رویم، شـب و روز 

كه من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم 



جامه زهد و ریا كَندم و بر تن كـــــردم 

خرقه پیر خراباتى و هشیار شــــــــــــدم 



واعظ شهر كه از پند خــــود آزارم داد 

از دم رند مى آلوده مددكار شـــــــــــــدم

 

بگذارید كه از بتكــــــــده یادى بــــــكنم 

من كه با دست بت میكده بیدار شـــــــــدم

 

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر، نامه رسان من و  توست

 

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست


روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست



گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه‌ی عشق نهان من و توست



گو بهار دل و جان باش و خزان باش ار، نه

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

 


این همه قصه‌ی فردوس و تمنای بهشت

گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست



نقش ما گو ننگارند به دیباچه‌ی عقل

هرکجا نامه‌ی عشق است، نشان من و توست



سایه زآتشکده ماست فروغ مه مهر

وه از این آتش روشن که به جان من و توست

 

دکلمه رضا پیربادیان