اندیشیدن با تعصبات
بسیارند کسانی که گمان می کنند
در حال اندیشیدن هستند ،
حال آن که تنها کاری که می کنند
دادن سر و شکل تازه به تعصباتشان است !

بسیارند کسانی که گمان می کنند
در حال اندیشیدن هستند ،
حال آن که تنها کاری که می کنند
دادن سر و شکل تازه به تعصباتشان است !

هـرکـس که بنوشـد به سـر دار مقام است
مـادوش به میـخـانه ی عـشـاق بـرفتیم
دیدیم کـه مستـی همـه را کیـش و مـرام است
گـفتیم به پیمانـه چـه دارید کـه مستیـد؟
گفتنـد شـراب است کـه از یـار بـه کام است
گـفتیم چـرا یـار بشد ساغر مـستـان؟
گـفتند کـه مستـی سبب عشق مـدام است
گـفتیم کـه از عشق چـه آیـد بـه سرانجام؟
گـفتند کـه عشق بـردل عـشاق طعـام است
گـفتیم کـه دورزخ شود آن خـانه ی عشاق
گـفتند کـه میخـانه هـمان جـای سلام است
مـا نیـز شدیم از پـی آن جـام و شرابـش
زیـرا کـه خـدا مقصـد پیمانـه و جــام است

می افتد و می سوزد دل در تب آهی
من را به تو این نذر و دعاهـا نرساندند
ای کاش مـهیـا بشود گاه گناهی
من لالـم و ایـن حجـم ورم کرده دهان نیست
زخمـی است که وا می شود از عشق تو گاهی
دو بافـه کن و بر دو سر شانه بیاویز
مـن باشم و تردید بر آغاز دوراهی
بر زلزلـه جـامـانده کسی خرده نگیرد
می ترسد از دیدن هر سقـف و پناهـی
لبخند بزن سرخ لب من که منوط است
زیبـایـی هر تنگ به رقصیـدن ماهی
کـاش پـیـرتر بـودم
مثل ریـشه ها...
یـا خیـلی جوانـتـر
مثل شاخه ها...
ایـنـجا که من ایستاده ام
میانـه است!
فـقـط تـبـر مـی خـورم...

درگیر راه حل همان مشکلی هنوز!؟
از حال من نپرس که دیوانه تر شدم
از حال و روز تو چه خبر ؟ عاقلی هنوز!؟
این ماه هم تمام شد اما هلال نه …
در چشم های مِه زده ام کاملی هنوز
با تخته پاره ها به توافق رسیده ام
من جزر و مدم و تو همان ساحلی هنوز
من ماضی بعیدم و گم بین جمله هات
اما تو در مضارع من فاعلی هنوز
بیدار مانده ام که تو را مثنوی کنم
آسوده تر بخواب ! عزیز دلی هنوز

دلهای ما که بهم نزدیک باشد،
دیگر چه فرقی می کند کجای این دنیا باشی،
دور بـاش اما نـزدیک
که من از نـزدیک بودن های دور می ترسم.
