یک موهبت دیگه!
کسی که دوستش داشتم به من جعبه ای پر از تاریکی داد...
بعدها فهمیدم که این هم یک موهبت دیگه بود !
باید سفر کرد...
+ نوشته شده در جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۶ ساعت 21:20 توسط
|
بعدها فهمیدم که این هم یک موهبت دیگه بود !
باید سفر کرد...
تنـها منم که می دانـم
چـرا اغلـب اوقـات سـاکتی
به اولین صبـح
پـس از جنگ می مانی
آرامـی و زیبـا
اما
غمگیـن
به اولین صبـحـانه
در اولیـن روز صـلـح شبیـهی
شیرینـی و دلـچسـب
اما
تنهـا با گریـه می توان به تـو دست زد


My fingers still have the smell of the cigarette I smoked thinking of you
اصرار می کنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت!
پاییز من، عزیز ِ غم انگیز ِ برگریز!
یک روز می رسم... و تو را می بهارمت!!

too much time that you only want to pick her from
Your dreams and hug her for real