التیـام درد هـای مـا فقط مـرگ است و بس

 

حال ما با دود و الکل جا نمی آید رفیق
زندگی کردن به عاشق‌ها نمی‌آید رفـــیق

روحمان آبستن یک قرن تــنـــها بودن اســت
طفل حســرت نوش ما دنیـــا نمی آید رفیق

دستهایت را خودت " ها " کن اگر یـــخ کرده اند
از لب معشوقه هامان "ها " نمی آید رفیق

هضم دلتــنگی برای مـــوج آسان نیست ، آه
آب دریـا بـی سـبب بالا نمی آید رفیق

یــا شبیـه این جماعت بـاش یـا تنها بمان
هیچکس سمت دل تنها نمی آید رفــیق

التیـام درد هـای مـا فقط مـرگ است و بس
حال ما با دود و الکل جا نمی آید رفیـق

 

 

هر از گاهی دوستی بیاید

تـنـهـایـی را دوسـت دارم،

بـه شـرط آنـکـه

هـر از گـاهـی دوستی بـیـایـد

با هـم گـپـی بـزنـیـم... 

:)