از گیجى این تب به هر چه بود مى خوردم
اى کاش زود ِزود ِزود ِزود مى مردم


دور جهان کوچکم اسطبل و آخور داشت
دیوارهایى از گچ و سیمان و آجر داشت


من بودم و طرحى مجازى آنور جیوه!
آیینه از تصویر مخدوشم دلى پر داشت!


همبسترم شب بود و دنیایى پر از تشویش ...
خواب جهان در گوش من آواز «خُرخُر» داشت!


دائم مرا درگیر با افسردگى مى کرد
بغضى که روى خنده هایم چند سنسور داشت!