برای اینکه بدانید آیا نیاز به فراگیری و آموختن دارید یا نه، کافیست ببینید چقدر از زندگی خود راضی هستید. اگر در ارتباط شخصی حس خرسندی به ما دست ندهد، آیا نباید دلیلش را عدم آگاهی از مهارت‌های مطلوب در برقراری ارتباط با دیگران بدانیم؟ آیا نباید این احتمال را بدهیم که شاید مهارت‌های ارتباطی شایسته‌ای وجود دارند که اگر آموخته شوند و به کار برده شوند، منتهی به روابط مناسب‌تر و احساس همبستگی بیشتری می‌شوند؟ مشکل اینجاست که به راحتی تصور می‌کنیم که این مهارت‌ها وجود ندارند، یا این مهارت‌ها را از قبل آموخته‌ایم! و اگر با این دید، باز هم در روابطمان به مشکل برخوردیم، فرض را بر این می‌گیریم که داشتن رابطه‌ی مطلوب دور از تصور است. اگر هم در محیط دلایلی مبنی بر رسیدن به سطوح بالاتری از خرسندی وجود داشته باشد، مثلا زوجی که در زندگی‌شان موفق هستند، گمان می‌کنیم که برای حفظ ظاهر بیهوده نقش بازی می‌کنند! همه‌ی این کارها به این دلیل است که بتوانیم از حس مسئولیت پژوهش و فراگیری چیزهایی که نمی‌دانیم فرار کنیم. امکان دارد تلاش کنیم شرایط محیطی را تغییر دهیم، اما تغییر در نام‌ها و مکان‌ها گرهی از کار ما نمی‌گشاید و مجدد همان تجارب تکرار می‌شوند. این چرخه مخدوش اونقدر ادامه پیدا میکند تا روزی اقرار کنیم مهارت هایی برای فراگیری وجود داره.