دریغا که بار دیگر شام شد،

سراپای گیتی سیه فام شد،

همه خلق را گاه آرام شد،

مگر من، که رنج و غمم شد فزون

جهان را نباشد خوشی در مزاج،

بجز مرگ نبود غمم را علاج،

ولیکن در آن گوشه پای کاج،

چکیده است بر خاک سه قطره خون