باز کن پنجره را
باز بر میگردم.
و صدا میزنم: " آی
باز کن پنجره را
باز کن پنجره را
در بگشا
که بهاران آمد
که شکفته گل سرخ
به گلستان آمد
باز کن پنجره را
که پرستو می شوید در چشمه ی نور
که قناری میخواند
می خواند آواز سرور که : بهاران آمد
که شکفته گل سرخ به گلستان آمد"
سبز برگان درختان همه دنیا را
نشمردیم هنوز
من صدا می زنم: " باز کن پنجره، باز آمده ام
من پس از رفتنها، رفتنها؛
با چه شور و چه شتاب
در دلم شوق تو، اکنون به نیاز آمده ام "داستانها دارم
از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو
از دیاران که گذر کرذم و رفتم بی تو
بی تو میرفتم، میرفتم، تنها، تنها
و صبوری مرا
کوه تحسین میکرد
من اگر سوی تو بر میگردم
دست من خالی نیست
کاروانهای محبت با خویش
ارمغان می آوردم
من به هنگام شکوفایی گلها در دشت
باز برخواهم گشت
تو به من میخندی
من صدا میزنم: " آی باز کن پنجره را "
پنجره را میبندی