کنار پنجره یک مرد داشت جان می‌داد

https://preview.ibb.co/ku1CwT/photo_2016_01_29_19_27_23.jpg
.


کنار پنجره یک مرد داشت جان می‌داد
غرور، قدرت خود را به من نشان می‌داد

کسوف بود؟ نه! خورشید دل‌گرفته‌ی ظهر
پیام تسلیتش را به آسمان می‌داد

دلم برای خودم لااقل کمی می‌سوخت
اگر که پوچی دنیایتان، امان می‌داد

زمان همیشه مرا زیر خویش له می‌کرد
همیشه فرصت من را به دیگران می‌داد

پسر گرفت سر تیغ را، رگش را زد
پدر به کودک قصّه هنوز نان می‌داد

و بعد زلزله شد، چشم را که وا کردم
میان خواب کسی هی مرا تکان می‌داد!!


.

یک چراغ خاموش است، یک چراغ روشن نیست!!

یک چراغ خـاموش است، یک چراغ روشـن نیست!!

کوچـه ای که تـاریک است جای شعر گفتن نیست

 

هـر دو پـوچ می مانیم، هـر دو پـوچ مـی میریـم

من که عـاشق او بود، او که عـاشق من نیست

 

مثـل اشتباهی محض، در تضاد با خـویشیـم

آدم آهنـی هستیم، جنسمان از آهن نیست

 

مــرد مــثـل دخـتــرهــا، گــریــه مـی کـنــد آرام

زن اگر چه بغض آلود، فرض می کند "زن" نیست

 

بی پنـاه و سرگـردان، در تمام این ابیـات

اتّفاق می افتد، شاعری که اصلا نیست

 

بــاز شعــر مـی گـویـم، گــرچه خــوب مـی دانــم

شعر فلسفه بازی ست، جای گریه کردن نیست!

 

خون می جهد از گردنت با عشق و بی رحمی

خون می‌جهد از گردنت با عشق و بی‌رحمی
در من دراکولای غمگینی‌ست… می‌فهمی؟!

خون می‌خورم از آن کبودی‌ها که دیگر نیست
در می‌روم این خانه را… هرچند که در نیست!

عکس کسی افتاده‌ام در حوض نقاشی
محبوب من! گه می‌خوری مال کسی باشی

گه می‌خوری با او بخندی توی مهمانی
می‌خواهمت بدجور و تو بدجور می‌دانی

هذیان گرفته بالشم بس که تبم بالاست
این زوزه‌های آخرین نسل ِ دراکولاست

از بین خواهد رفت امّا نه به زودی‌ها!
از گردن و آینده‌ات جای کبودی‌ها

حل می‌شوم در استکان قرص‌ها، در سم
محبوب من! خیلی از این کابوس می‌ترسم!

زل می‌زنم با گریه در لیوان آبی که…
حل می‌شوم توی سؤال بی جوابی که…

می‌ترسم از این آسمان که تار خواهد شد
از پنجره که عاقبت دیوار خواهد شد

از دست‌های تو به دُور گردن این مرد
که آخر قصّه طناب ِ دار خواهد شد!

از خون تو پاشیده بر آینده‌ای نزدیک
از عشق ما که سوژه‌ی اخبار خواهد شد!

می‌چسبمت مثل ِ لب سیگار در مستی
ثابت بکن: هستم که من ثابت کنم: هستی

سرگیجه دارم مثل کابوس زمین خوردن
روزی هزاران بار مردن! واقعا مردن!!

بعد از تو الکل خورد من را… مست خوابیدم…
بعد از تو با هر کس که بود و هست خوابیدم!

بعد از تو لای زخم‌هایم استخوان کردم
با هر که می‌شد هر چه می‌شد امتحان کردم!

خاموش کردم توی لیوانت خدایم را
شب‌ها بغل کردم به تو همجنس‌هایم را

رنگین کمان کوچکی بر روی انگشتم
در اوّلین بوسه، خودم را و تو را کشتم

هی گریه می‌کردم به آن مردی که زن بودم
شب‌ها دراکولای غمگینی که من بودم!

و عشق، یک بیماری ِ بدخیم ِ روحی بود
تنهایی‌ام محکوم به سکس گروهی بود

سیگار با مشروب با طعم هماغوشی
یعنی فراموشی… فراموشی… فراموشی…

تنهایی ِ در جمع، در تن‌های تنهایی
با گریه و صابون و خون و تو، خودارضایی

دلخسته از گنجشک‌ها و حوض نقاشی
رنگ سفیدت را به روی بوم می‌پاشی!

لیوان بعدی: قرص‌های حل شده در سم
باور بکن از هیچ چی دیگر نمی‌ترسم

پشت ِ سیاهی‌های دنیامان سیاهی بود
معشوقه‌ام بودی و هستی و… نخواهی بود

 

دوباره برمی گردم، به آخرین بوسه

 

 

نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است

به خیسی چمدانـی کـــه عازم سفر است

من از نگاه کلاغـــی کـــه رفت فهمیدم

که سرنوشت درختان باغمان تبر است

به کودکانه ترین خواب های توی تنت

بـــه عشقبازی من با ادامـه ی بدنت

به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون

به بچّـــه ای که توام! در میان جاری خون

به آخرین فریادی کــه توی حنجــره است

صدای پای تگرگی که پشت پنجره است

به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره

به خوردن ِ دمپایـی بر آخرین حشره

به «هرگز»ت که سؤالی شد و نوشت: «کدام؟»

بـــه دست هـــای تـــــو در آخــــرین تشنّــج هام

بـــه گریـــــه کردن یک مرد آن ور ِ گوشی

به شعر خواندن ِ تا صبح بی هماغوشی

به بوسه های تو در خواب احتمالی من

به فیلـم های ندیده، به مبل خالی من

بــــه لذّت رؤیایت کــــه بر تن ِ کفــی ام…

به خستگی تو از حرف های فلسفی ام

به گریه در وسط ِ شعرهایی از «سعدی»

بـــــه چــــای خوردن تــــو پیش آدم بعدی

قسم به اینهمه کـــه در سَرم مُدام شده

قسم به من! به همین شاعر تمام شده

قسم به این شب و این شعرهای خط خطی ام

دوبــــاره برمـی گردم بــــه شهــــر لعنتـــــی ام

به بحث علمی بی مزّه ام در ِ گوشت

دوباره برمــــی گردم به امن ِ آغوشت

بـه آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ِ …

دوباره برمی گردم، به آخرین بوسه