نمیدونم چرا هی تو زندگیم نمیشه...


غمگينم

هماننـد مــرد هزار چهره كه ميگفت:

نميدونم چرا هی تو زندگيم نميشه...

 

 

خـردادِ بـیـچـاره

 

 

خردادِ بیچاره

هنوز بهار است، اما

نه باران دارد

نه شکوفه

مثل من که هنوز عاشقم اما

نه تو را دارم

نه نشانت را

 

بدنم روز به روز کبود تر میشود

 

تــو مـرا نـادیــده بـگـیـر

و مــن

بـدنــم روز بــه روز کـبـود تــر مـیـشـود

از بـس 

خـودم را مـیـزنـم

بـه نـفـهـمـی

 

 

حـسـادت بـه بـوسـه هـای بـاران

 


هـنـگـام بـارش بـاران

سرت را رو بـه آسـمـان نـگیــر

مـن بـه بـوسـه های بـاران روی صـورتـتـ

حـسـودی مـی کـنـم ...

 

قصد جانم کرده ای ؟!

  

قـــصــد جــانـــــم کـــــرده ای ؟!

جـــانـــم فـــدای

قــصــدِ تـــُـو...

فکر نکن فراموشت کرده ام

 

فـکـر نـکـن فــرامـوشت کرده ام 

یـا دیـگـر دوسـتـتـ ندارم ؛ نه!

من فـقـط فـهمیـدم :

وقـتـی دلـت بـا مــن نـیـسـت؛ بـودنـت مـشـکلـی را حــل نـمـیکـنـد

تـنـهـا دلـتـنـگـتـــرم مـی کـنـد

 

محکوم به تنهایی و انزوا

 

دشمنان نیستند که

ما را

به تنهایی و انزوا

محکوم می کنند،

دوستانند...

 

 

ﻏـُﺼـﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾم

 

 

ﻏـُﺼـﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ

ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾم

ﻭﻗﺘﯽ

ﻟﻤﺲ ﺁﻏﻮشـت ﺭا

ﻫﺮ ﺷﺐ ﻓـﻘـﻂ

ﺧـﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ…

 

 

 

مرا به او بخواهانید!

 

مرا

  

به او بخواهانید 


او

  

شخصا مرا نمی خواهد 

 

فقط میشود سخت برای او دلتنگ شد

 

دلـم تـنـگ است،

برای کسی که نـمـیشود او را خـواست

نـمـیشود او را داشـت

فقط میـشود سخت بـرای او دلتنگ شد