از تــو که حـَـرف مـیـزنـم ...

 

از تــو که حـَـرف مـیـزنـم

یـکــ جـــور خــوبــــــی

حـال مـن بـد مـی شــود!

با صدای باران بیدار شوی

 

چـقـدر دِلـگـیـر اســت

صـُبـحـی کـه

بـا صـدای بـاران بـیـدار شــوی؛

وَ بــبـیـنـی کـه چـشـم هـایـت هــنـوز

خـیـس و خـسـتـه از بـاران دیــشـب اســت

 

مــُـعامـله ی خـوبـیـسـت

 

مــُـعامـله ی خـوبـیـسـت

 

تو آرام

 

زنـدگــی ات را مـی کـنـی

 

مـن آرام

 

مـیـمـیـرم

 

 

پ.ن: طــَنـیــنِ مــُوجُ سـاحِـلَــم خَــبـَـر نـَداری...

 

چقدر از جهانت را میگرفت؟

 

 

خـدایا

مَـگر بـودن او در کـنـار مـن

چـقـدر از جـهـانــَـتـ را مـیگـرفـت؟

 

 

بی خیال

 

تـمام زنـدگـیـــم با هـمیــن یـک عبـارت مـی گذرد:

" بـی خــیـال "

سِـنِ تــَکـلـیـف

 

هـِـزار سـالـه هـَم کـِـه بــاشـَم، بـی تــُو

سِــنَـم بـــِه تـَکـلـیـف نــِمـیــرسـَـد...

آرزوهای مانده در حبس

 

چه فـرقی دارد،

پُـشـت مـیـله هـا باشـی

یا درخیـابـانـهـای شـهـر در حـال قـدم زدن؛

وقـتـی که آرزوهایت

در حبس باشند !؟

 

 

 

پ.ن: سرد شدم از همه چیز. انقدر حبس آرزوهایم طولانی است که دیگر چشم به راه آزادی هیچکدامشان نیستم! شاید آنها محکوم به حبس ابد هستند و من نمیدانم. دیگر حتی حوصله وقت ملاقاتی با آنهارا هم ندارم. اولش شیرین اما آخرش با تلخی. خدایا تو گفتی در به وقوع پیوستن آرزوهایت صبر کن. اما این صبر کردن ها دل سیرم کرده است. دوست دارم لذت تک تک شان را با خود به گور ببرم. وقتی که مردم ، وقتی که خیلی تنهایی کلافه ام کرد، آرزوهایم را تک تک ورق بزنم و با آهی که میکشم با خودم بگویم:(( تمام اینها یک روزی آرزویم بودند. ))

فکرش را بکن. آرزوهای مبهم و کهنه در آغوش جسدی که روی قبرش نوشته شده بود " نـاکـــام "

 

 

شاید این غصه مرا بعد تو دیوانه کند

 

شـایـد این غصه مـرا بـعـد تو دیـوانه کُـنـد

کـه قرار است کـسی مـوی تـو را شانـه کُـنـد

 

 

مجازی شدیم

 

واقـعـی بودیـم باورمان نکردند

 

مَـجـازی شدیم ...

 

تنهایی پا نداره

 

تـنـهـایـی پـا نداره وگـرنـه اونــم مـی رفــت...