آرزوهای مانده در حبس
چه فـرقی دارد،
پُـشـت مـیـله هـا باشـی
یا درخیـابـانـهـای شـهـر در حـال قـدم زدن؛
وقـتـی که آرزوهایت
در حبس باشند !؟
پ.ن: سرد شدم از همه چیز. انقدر حبس آرزوهایم طولانی است که دیگر چشم به راه آزادی هیچکدامشان نیستم! شاید آنها محکوم به حبس ابد هستند و من نمیدانم. دیگر حتی حوصله وقت ملاقاتی با آنهارا هم ندارم. اولش شیرین اما آخرش با تلخی. خدایا تو گفتی در به وقوع پیوستن آرزوهایت صبر کن. اما این صبر کردن ها دل سیرم کرده است. دوست دارم لذت تک تک شان را با خود به گور ببرم. وقتی که مردم ، وقتی که خیلی تنهایی کلافه ام کرد، آرزوهایم را تک تک ورق بزنم و با آهی که میکشم با خودم بگویم:(( تمام اینها یک روزی آرزویم بودند. ))
فکرش را بکن. آرزوهای مبهم و کهنه در آغوش جسدی که روی قبرش نوشته شده بود " نـاکـــام "




