مرگ و زندگی

قسمی از خوشی و سرّ زندگی جوانی شبیه آن کسی است که از تپه ای بالا می رود، مرگ در پشت این تپه نهان است و دیده نمی شود... هرچه به پایان زندگی نزدیک می شویم آن احساسی را درک می کنیم که جنایتکاری در حال نزدیک شدن به پای دار حس می کند... برای اینکه بدانیم زندگی چقدر کوتاه است باید زیاد عمر کنیم؛ تا سی و شش سالگی نیروی حیاتی ما چنان مصرف می شود که گویی مردی از عایدی سرمایه اش زندگی می کند و هرچه امروز خرج می نماید فردا محل آن پر می شود. از سی و شش سالگی به بعد حال ما شبیه سرمایه داری است که از اصل سرمایه خرج می کند... ترس از این بدبختی موجب می شود که هر چه سن بالاتر رود میل تملک بیشتر شود... ((جمهوریت)) به حقیقت نزدیک تر است که باید پیری را بیشتر ستود؛ زیرا به هنگام پیری شخص از بند شهوات حیوانی که تا آن وقت وی را رنج می داده رها می گردد... با اینهمه نباید فراموش کرد که پس از رها شدن از این شهوات، مغز و هسته اصلی زندگی از میان رفته و فقط پوست خالی مانده است یا به عبارت دیگر زندگی همچون نمایش خنده آوری است که بازیکنان آن در آغاز مردم واقعی اند و در انجام تبدیل به بازیگران چوبین می شوند که بر آنها لباس مردم پوشانده اند.

 

پ.ن: اگر مرگ کمی مهلت دهد مانند آن گربه ای است که با موش بیچاره بازی می کند.
پ.ن: مسلما عمر ما مانند آن گردشی است که قدم به قدم به سوی سقوط نزدیک می شود یعنی هر آن به سوی مرگی که در انتظار ماست می رویم. زندگی مرگ است که هر آن به تاخیر می افتد.

 

 

دین و پیشرفت اخلاقی

اگر مذهب را نه بر پایه منطق نظری بلکه بر پایه عقل عملی و حس اخلاقی بنا نهاد، نتیجه این می شود که هر کتاب آسمانی را باید از روی ارزش اخلاقی آن سنجید و خود به خود نمی تواند حاکم و قاضی اخلاق شود. معابد و اصول دیانات تا آنجا ارزش دارند که به پیشرفت اخلاقی اقوام کمک کنند. اگر در دینی تشریفات و آداب بر روح اخلاقی آن بچربد، آن دین مضمحل خواهد شد. معبد حقیقی آن جامعه ای است که گر چه بظاهر پراکنده و منفصل به نظر رسد ولی در حقیقت با روابط قانون اخلاقی مشترک به هم پیوسته باشد. برای ایجاد چنین جامعه ای بود که مسیح آمد و رفت. این کلیسای واقعی که در برابر معبد یهود قد علم کرد؛ ولی کلیسای دیگری پیدا شد که این اصل شریف را زیر پا گذاشت. ((مسیح ملکوت سماوات را به زمین نزدیک کرد؛ ولی مقصود او را خوب نفهمیدند و به جای ملکوت الاهی بساط سلطه کشیشان را پهن کردند.)) آداب و تشریفات جای زندگی نیک را گرفت و مذهب به جای آنکه مردم را به هم بپیوندد، آنها را به هزار فرقه تقسیم نمود و ((زهدفروشیهای بی معنی)) ((نوعی از خدمت درباری آسمانی را)) القاء کرد که در آن ((هر شخصی از راه تملق می تواند نظر مساعد پادشاه آسمان را به خود جلب کند.)) همچنین معجزات نمی توانند دلیل و گواه یک دین باشند زیرا ما نمی توانیم به گواهانی که آن را تصدیق می کنند اعتماد داشته باشیم. هر دعایی بی معنی و بی فایده است اگر مقصود از آن تعلیق و منع قوانین طبیعت که به تجربه رسیده اند باشد. بالاخره، اگر کلیسا آلت دست یک حکومت ارتجاعی باشد فساد به منتهی درجه خود رسیده است؛ زیرا در این صورت کلیسا به جای آنکه آلام بشریت را از راه ایمان و احسان و رجاء تسکین دهد، آلت دست روحانیانی می شود که علم را به خود انحصار می دهند و نیز وسیله ای برای شکنجه های سیاسی می گردد.

حکمت و مرگ

بیست سال لازم است تا انسان از مرحله نباتی و حیوانی(رحم مادر و دوران کودکی و جوانی) بگذرد و به سن عقل و بلوغ برسد و خود را حس کند. سی قرن دیگر لازم است تا انسان کمی از ساختمان خود خبردار شود. یک دوران بی پایان ابدی لازم است تا انسان بتواند تمام مسائل مربوط به روح خود را دریابد. ولی برای کشتن او فقط یک آن کافی است.

انسان تنها حیوانی که می خندد

 

انسان تنها حيوانى است كه مى‌خندد؛ زيرا چنان به شدت درد و رنج ديد كه مجبور شد

خنده را اختراع كند.


ارسطو - مرد کامل

مرد کامل خود را بی جهت به خطر نمی اندازد، زیرا اشیایی که واقعا جلب نظر او را می کند خیلی کم است؛ ولی در مواقع سخت برای فدا کردن جان خود نیز حاضر است،زیرا می داند که حیات تحت شرایط معینی با ارزش است. او حاضر است که به مردم خدمت کند ولی از احسان و خدمت دیگران به خود شرمگین است، زیرا خدمت و احسان به دیگران نشانه برتری، و قبول احسان علامت زیر دستی است... او در سرگرمیهای عامه مردم شرکت نمی کند... در حب و بغض صریح است؛ گفتار و کردار او با صراحت و استقلال توام است زیرا اعتنایی به مردم و اشیا ندارد... او از ستایش دیگران مغرور نمی شود، زیرا در نظر او چیز مهمی نیست. او نمی تواند به کسی جز دوستان خویش خوش خدمتی کند؛ زیرا خوش خدمتی از خصال بردگان است. ... او بدیهای دیگران را در یاد نگاه نمی دارد و اگر کسی به او بدی کرد فراموش میکند و در می گذرد. ... به حرف زدن زیاد علاقه مند نیست. ... او اهمیتی نمی دهد که او را بستایند یا از دیگران بدگویی کنند. او بدی دیگران و حتی دشمنان خود را نمی گوید مگر به روی ایشان. رفتار او ملایم و صدای او وزین و سنگین و گفتار او معتدل است. زود عصبانی نمی شود و از جا در نمی رود زیرا آنچه در نظر او مهم است خیلی کم است. صدای حاد و بلند و گامهای تند مال کسی است که به اشیاء زیاد توجه دارد. او حوادث زندگی را با شایستگی و خوشی استقبال می کند و از اوضاع و احوال بهترین استفاده را می نماید؛ مانند سردار ماهری که قوای محدود خود را در فن لشکرکشی به بهترین وضعی مورد استفاده قرار می دهد. او بهترین رفیق خویش است و از تنهایی لذت می برد؛ همچنانکه شخص عاری از فضایل و کمالات، دشمن خویش است و از تنهایی در وحشت می ماند.

مترجم : عباس زریاب خوئی