مرگ و زندگی
قسمی از خوشی و سرّ زندگی جوانی شبیه آن کسی است که از تپه ای بالا می رود، مرگ در پشت این تپه نهان است و دیده نمی شود... هرچه به پایان زندگی نزدیک می شویم آن احساسی را درک می کنیم که جنایتکاری در حال نزدیک شدن به پای دار حس می کند... برای اینکه بدانیم زندگی چقدر کوتاه است باید زیاد عمر کنیم؛ تا سی و شش سالگی نیروی حیاتی ما چنان مصرف می شود که گویی مردی از عایدی سرمایه اش زندگی می کند و هرچه امروز خرج می نماید فردا محل آن پر می شود. از سی و شش سالگی به بعد حال ما شبیه سرمایه داری است که از اصل سرمایه خرج می کند... ترس از این بدبختی موجب می شود که هر چه سن بالاتر رود میل تملک بیشتر شود... ((جمهوریت)) به حقیقت نزدیک تر است که باید پیری را بیشتر ستود؛ زیرا به هنگام پیری شخص از بند شهوات حیوانی که تا آن وقت وی را رنج می داده رها می گردد... با اینهمه نباید فراموش کرد که پس از رها شدن از این شهوات، مغز و هسته اصلی زندگی از میان رفته و فقط پوست خالی مانده است یا به عبارت دیگر زندگی همچون نمایش خنده آوری است که بازیکنان آن در آغاز مردم واقعی اند و در انجام تبدیل به بازیگران چوبین می شوند که بر آنها لباس مردم پوشانده اند.
پ.ن: اگر مرگ کمی مهلت دهد مانند آن گربه ای است که با موش بیچاره بازی می کند.
پ.ن: مسلما عمر ما مانند آن گردشی است که قدم به قدم به سوی سقوط نزدیک می شود یعنی هر آن به سوی مرگی که در انتظار ماست می رویم. زندگی مرگ است که هر آن به تاخیر می افتد.
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم شهریور ۱۳۹۷ ساعت 23:48 توسط
|