زیر باران اسفندی

 

زیـر این باران اسفـنـدی

قدم می زنـم

بی تــو!

بی چـتــر...

یــک عالمه "دوستـت دارم"

زیر پوستم جوانه می زند...

دوستت دارم و کاری از دستم بر نمی آید

 

این ابرها را

من در قاب پنچره نگذاشته ام

که بردارم.

اگر آفتاب نمی تابد

تقصیر من نیست

با این همه شرمنده توام

خانه ام

در مرز خواب و بیداری ست

زیر پلک کابوس ها

مرا ببخش اگر دوستت دارم

و کاری از دستم بر نمی آید.