این زندگی رو یک زندان میبینم

شهری که درش زندگی میکنم رو قفس میبینم.

این زندگی رو یک زندان میبینم.

و خودم رو میبینم که دستانم رو دور میله ها مشت کردم

و به تاریکی و سیاهی بیرون این زندان نگاه میکنم.

آیا اینجا فقط من زندانی ام؟

 

پ.ن: عشق یا مرگ، کدام رستگاری است؟

پ.ن: And I am left here with nothing

مرگ رستگاری است؟

مکالمه من و صمیمی ترین رفیقم:

-من: از زندگی چی میخوای؟

-رفیقم: مرگ!

و مدتیه این کلمه در ذهنم طنین انداز شده. مرگ رستگاری است؟

 

 

On the Nature of Daylight /Max Richter