دو خارپشت

دو خارپشت خیال داشتند خود را تنگ به هم بچسبانند تا گرم شوند و به این ترتیب خود را از سرمای سخت زمستان محافظت کنند، ولی در هر تلاش برای نزدیک تر شدن به هم با خارهایشان همدیگر را زخم و زیلی میکردند، پس مجبور می شدند دوباره از هم دور شوند. سپس از نو بنا میکردند به لرزیدن.

 

بازیگرخانه بزرگ دنیا

به خودم می‌خنديدم، به زندگانی می‌خنديدم، می‌دانستم كه در اين بازيگرخانه بزرگ دنيا هر كسی يك جور بازی می‌كند تا هنگام مرگش برسد. من هم اين بازی را پيش گرفته بودم چون گمان می‌كردم مرا زودتر از ميدان بيرون خواهد برد.