آرزوهایی که لای کاغذ پیچیده شده

سیگـار آرزو هایـی هـسـت کـه لای کـاغـذ پیـچیـده شـده...

 

 

 

پیراهنم را اتو میزنم

پیراهنم را اتو می زنم
کفش ها را دستمال می کشم
زندگی اما
مرتب نمیشود … 

 

 

 

خلال آخر کبریت را...

ﺧﻼﻝ ِ ﺁﺧﺮ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺭﺍ ...
ﺑﺎﺩ!
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺳﯿﮕﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﻢ
ﻣﻦ ﺁﺭﺯﻭ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ
ﺗﻮ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻧﺪﻩ ...

 

 

خیـال روی تـوام غـم‌گـسـار و روی تـو نـه

خیال روی توام غم‌گسار و روی تو نه به هر سوئی که کنم راه، راه سوی تو نه
خیال تو همه شب ره به کوی من دارد اگرچه بخت مرا رهنما به کوی تو نه
دریغ کاش تو را خوی چون خیال بدی که خرمم ز خیال تو و زخوی تو نه
دل من آرزوی وصل می‌کند چه کنم که آرزوی من این است و آرزوی تو نه
مرا به نوک مژه غمزهٔ تو دعوت کرد بخورد خونم و گفتا برو که خوی تو نه
به بوئی از تو شدم قانع و همی دانم که هیچ رنگ مرا از تو جز که بوی تو نه
هزار جوی هوس رفته است در دل تو که هیچ آب غم من روان به جوی تو نه
ز جستجوی تو حیرت نصیب خاقانی است تو کیمیائی و او مرد جستجوی تو نه

عشـق از نـظر مـن

 

 

مـی نـویـسـم عـشـق

مـی خـوانـم تـنـهـایـی و غـم ...

 

 

پ.ن: عشق برای من جز حسرت و دلتـنگـی چیز دیگری نبود.

کنارش می نشینی و ...

 

 

کـنـارش مـی نـشـیـنـی و فـقــط با چـنـد آیــه قرآن مـَحـرمـَـش مـی شـوی

و مـن آشـنا با یـک دنـیـا عـشـق و حـسـرت بـه او نـامـحـرمـم...

 

اما ببین

 

نـه در آغـوشـت گـرفـتـه ام

نـه تـو را بـوسـیـده ام

نـه حــتـی مـــوهـــایـــت را نـوازش کـرده ام

امــا بـبــیـن

چـگونـه بـرایـت عـاشـقـانـه مـیـنـویـسـم...

 

 

 

کنار تو هرچی بگی داشتم

 

به هرجا رسیدم به عشق تو بود

کنار تو هرچی بگی داشتم

ببین پای تاوان عشقم به تو

عجب حسرتی تو دلم کاشتم