درد بی درمان و حال بی سامان

 

گهی بر درد بی درمان بگریم

گهی بر حال بی سامان بخندم

ای درد توام درمان

ای درد توام درمان در بستر ناکامی

و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی

 

خیـال روی تـوام غـم‌گـسـار و روی تـو نـه

خیال روی توام غم‌گسار و روی تو نه به هر سوئی که کنم راه، راه سوی تو نه
خیال تو همه شب ره به کوی من دارد اگرچه بخت مرا رهنما به کوی تو نه
دریغ کاش تو را خوی چون خیال بدی که خرمم ز خیال تو و زخوی تو نه
دل من آرزوی وصل می‌کند چه کنم که آرزوی من این است و آرزوی تو نه
مرا به نوک مژه غمزهٔ تو دعوت کرد بخورد خونم و گفتا برو که خوی تو نه
به بوئی از تو شدم قانع و همی دانم که هیچ رنگ مرا از تو جز که بوی تو نه
هزار جوی هوس رفته است در دل تو که هیچ آب غم من روان به جوی تو نه
ز جستجوی تو حیرت نصیب خاقانی است تو کیمیائی و او مرد جستجوی تو نه

چشم بیمار

من به خال لبت ای دوست گرفتار شــدم 

 

چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شـــــــدم 

 

فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم 

همچو منصور خریدار سر دار شــــــــدم 



غم دلدار فكنده است به جانم، شــــررى 

كه به جان آمدم و شهره بازار شــــــــــدم 



درِ میخانه گشایید به رویم، شـب و روز 

كه من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم 



جامه زهد و ریا كَندم و بر تن كـــــردم 

خرقه پیر خراباتى و هشیار شــــــــــــدم 



واعظ شهر كه از پند خــــود آزارم داد 

از دم رند مى آلوده مددكار شـــــــــــــدم

 

بگذارید كه از بتكــــــــده یادى بــــــكنم 

من كه با دست بت میكده بیدار شـــــــــدم