درد بی درمان و حال بی سامان

 

گهی بر درد بی درمان بگریم

گهی بر حال بی سامان بخندم

زخمی بر پهلویم هست

زخمی بر پهلویم هست

روزگار نمک می‌پاشد و من پیچ و تاب می‌خورم

و همه گمان می‌کنند که من می‌رقصم !

دست های ما کوتاه بود...

دست های ما کوتاه بود
و خرماها بر نخیل،
ما دستهای خود را بریدیم
و به سوی خرماها پرتاب کردیم
خرما فراوان بر زمین ریخت
ولی ما دیگر دست نداشتیم.

انتظار اختراع من است

انتظار...

اختراع من است!

و تو قرار بود بشوی اکتشافم...

وقتی رسیدم به تنهایی و

نرسیدی به ما شدنمـان!

وقتی رسیدم به درد و

نرسیدی به درمانمـان!

رسیدم به جنون و دیوانه خطابم کردی!

انتظار را من ساختم که کشف کنم

ما یعنی تنهایی!

 

 

تا بگذرد درد کمی نیست

 

 

چـرا هـمـه مـی گـویـنـد:

چـون مـیـگـذرد

غـمــی نـیـسـت!

چـرا هـیـچـکـس نـمـیـگویـد:

تـا بـگـذرد

درد کـمـی نـیـســت؟

 

تنها درد منی ...

 

بـه تــو کــــه کـــاری نــدارم!

دارم بــه درد خـــودم مـی مــیــرم

تــقــصـیــر مـن نــیــسـت کـــه تــــو

" تــنــهــا درد " مــنـــی...

 

 

 

همیشه فکر میکردم تو "همدردی"

هـمـیـشه فــکــر مـیـکــردمـ تــو " هـمـدردی"

امــا نــــه

تــو هَــم دَردی