No light will save them now

No light will save them now

When the words of hope have all been spoken

And I wash the blood from my hands

And let them lie silent and cold on the flowers

 

 

آینده مطلوب


ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻣﻄﻠﻮﺏ

ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﻞﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ

ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺁﺩﻣﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﺸﺘﺎﻕ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﺪ

 

 

 

رویای اجتماعات

 در اتاقی کوچک،

تنها زندگی می‌کنم،

روزنامه می‌خوانم،

و در تاریکی،

تنها می‌خوابم،

در رویای اجتماعات!

 

 

 

مائیم که بی هیچ سرانجام خوشیم

مائیم که از بادهٔ بی‌جام خوشیم            هر صبح منوریم و هر شام خوشیم

گـویـنـد سرانـجـام نـداریـد شـما            مائیم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم

اما هنوز خوابش نمیبرد!

 

مرد به رختخواب میرود، اما خوابش نمیبرد. ملحفه ها را می اندازد. سیگاری روشن میکند.

کمی مطالعه میکند. دوباره چراغ را خاموش میکند اما باز نمیتواند بخوابد.

ساعت سه صبح بلند میشود، در خانه دوست و همسایه اش را میزند،

پیش او درد دل میکند و به او میگوید که نمیتواند بخوابد و خوابش نمی برد.

از او راهنمایی میخواهد. دوستش پیشنهاد میکند که قدمی بزند. شاید خسته شود.

بعد باید فنجانی جوشانده برگ زیرفون بنوشد و چراغ را خاموش کند.

همه این کارها را میکند ولی باز خوابش نمیبرد.

بلند میشود این دفعه به سراغ پزشک می رود.

پزشک هم طبق معمول حرف هایی میزند و مرد باز نمیتواند بخوابد.

ساعت شش صبح تپانچه ای را پر میکند و مغزش را متلاشی میکند.

مرد مُرده است.

 

اما هنوز خوابش نمیبرد!

هیچ چیز نمی تواند غم مرا از بین ببرد

 

همه چيز ميتواند مرا خوشحال كند، اما هيچ چيز نميتواند غم مرا از بين ببرد.

 


 

Telling me I'm not worth being forgiven

 I crossed the oceans of tears

And sacrificed all these hearts

On the altar of you

But these same ghosts will haunt me

Until my last days

 


One by one risen from their graves

Telling me I'm not worth being forgiven

For the all hearts wide shut

 

 

اینجور خوشحالی ترسناک است!

‎گفت: خیلی میترسم.

‎گفتم: چرا؟

‎گفت: چون از ته دل خوشحالم. اینجور خوشحالی ترسناک است.

‎پرسیدم: آخه چرا؟

‎جواب داد: وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد.

 

برای خورده شدن


مارها قورباغه ها را مي خوردند .. و قورباغه ها غمگين بودند ..

قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند ..

لك لك ها مارها را خوردند .. و قورباغه ها شادمان شدند ..

لك لك ها گرسنه ماندند .. و شروع كردند به خوردن قورباغه ها ..

قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند ..

عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند ..

و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند ..

مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند ..

حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه ..

براي خورده شدن به دنيا مي آيند ..

تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است ..

اينكه نمي دانند ..

توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنانشان !



جُغـدِ شـوم


جغدِ شومی در وجود‌ من لانه کرده

گاهی آرام است و ساعت ها از‌ چشمانم به دنیای بیرون خیره میشود

گویی چیز عجیبی از چشمانم دیده

چیزی شوم‌، مثل بوی مرگ !

گاهی طغیان میکند و خود را به اینور‌ و آنور دلم میکوبد

میخواهد از‌ دریچه ی چشمانم به دنیای بیرون پناه ببرد

اما نمی داند که گریزی از تاریکی وجود‌ ندارد !

اما تاوان عصیانش را روحم میدهد‌

آرام آرام خراشیده میشود

تا زمانی که دیگر چیزی باقی نماند...